پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
غزلیات سعدی(9) : دوست می​دارم من این نالیدن دلسوز را
نوشته شده در سه شنبه 14 ارديبهشت 1390
بازدید : 425
نویسنده : پرویز طهماسبی
دوست می​دارم من این نالیدن دلسوز را شب همه شب انتظار صبح رویی می​رود وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند عاشقان دین و دنیاباز را خاصیتیست دیگری را در کمند آور که ما خود بنده​ایم سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست                  
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را بر زمستان صبر باید طالب نوروز را این کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را در میان این و آن فرصت شمار امروز را

:: موضوعات مرتبط: سعدی , ,
:: برچسب‌ها: سعدی , غزلیات , شعر و ادب , شعرا , ایرانی , ,



غزلیات سعدی(8) : وه که گر من بازبینم روی یار خویش را
نوشته شده در سه شنبه 13 ارديبهشت 1390
بازدید : 510
نویسنده : پرویز طهماسبی
وه که گر من بازبینم روی یار خویش را یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق همچنان امید می​دارم که بعد از داغ هجر رای رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند            
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را بی​وفا یاران که بربستند بار خویش را دوستان ما بیازردند یار خویش را مرهمی بر دل نهد امیدوار خویش را ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش ر

:: موضوعات مرتبط: سعدی , ,
:: برچسب‌ها: سعدی , غزلیات , شعر و ادب , شعرا , ایرانی , ,



بازدید : 532
نویسنده : پرویز طهماسبی
امشب سبکتر می​زنند این طبل بی​هنگام را یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد هم تازه رویم هم خجل هم شادمان هم تنگ دل گر پای بر فرقم نهی تشریف قربت می​دهی چون بخت نیک انجام را با ما به کلی صلح شد سعدی علم شد در جهان صوفی و عامی گو بدان                  
یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را کز عهده بیرون آمدن نتوانم این انعام را جز سر نمی​دانم نهادن عذر این اقدام را بگذار تا جان می​دهد بدگوی بدفرجام را ما بت پرستی می​کنیم آن گه چنین اصنام را

:: موضوعات مرتبط: سعدی , ,
:: برچسب‌ها: سعدی , غزلیات , شعر و ادب , شعرا , ایرانی , ,



بازدید : 476
نویسنده : پرویز طهماسبی
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را هر ساعت از نو قبله​ای با بت پرستی می​رود می با جوانان خوردنم باری تمنا می​کند از مایه بیچارگی قطمیر مردم می​شود زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می​کشد غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی جایی که سرو بوستان با پای چوبین می​چمد دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش باران اشکم می​رود وز ابرم آتش می​جهد سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر می​رود                  
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را ماخولیای مهتری سگ می​کند بلعام را کز بوستان باد سحر خوش می​دهد پیغام را باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را صوفی گران جانی ببر ساقی بیاور جام را

:: موضوعات مرتبط: سعدی , ,
:: برچسب‌ها: سعدی , غزلیات , شعر و ادب , شعرا , ایرانی , ,



غزلیات سعدی (5 ) : تا بود بار غمت بر دل بی​هوش مرا
نوشته شده در سه شنبه 13 ارديبهشت 1390
بازدید : 470
نویسنده : پرویز طهماسبی
تا بود بار غمت بر دل بی​هوش مرا نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر شربتی تلختر از زهر فراقت باید هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند سعدی اندر کف جلاد غمت می​گوید                  
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا تا کند لذت وصل تو فراموش مرا روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا به دهان تو که زهر آید از آن نوش مرا بنده​ام بنده به کشتن ده و مفروش مرا

:: موضوعات مرتبط: سعدی , ,
:: برچسب‌ها: سعدی , غزلیات , شعر و ادب , شعرا , ایرانی , ,



غزلیات سعدی (4): چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را
نوشته شده در سه شنبه 13 ارديبهشت 1390
بازدید : 550
نویسنده : پرویز طهماسبی
چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را سروبالای کمان ابرو اگر تیر زند دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت کاشکی پرده برافتادی از آن منظر حسن همه را دیده در اوصاف تو حیران ماندی لیکن آن نقش که در روی تو من می​بینم چشم گریان مرا حال بگفتم به طبیب گفتم آیا که در این درد بخواهم مردن پنجه با ساعد سیمین نه به عقل افکندم  سعدی از سرزنش خلق نترسد هیهات سر بنه گر سر میدان ارادت داری                  
چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را عاشق آنست که بر دیده نهد پیکان را سر من دار که در پای تو ریزم جان را تا همه خلق ببینند نگارستان را تا دگر عیب نگویند من حیران را همه را دیده نباشد که ببینند آن را گفت یک بار ببوس آن دهن خندان را که محالست که حاصل کنم این درمان را غایت جهل بود مشت زدن سندان را غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را ناگزیرست که گویی بود این میدان را

:: موضوعات مرتبط: سعدی , ,
:: برچسب‌ها: سعدی , غزلیات , شعر و ادب , شعرا , ایرانی , ,



غزلیات سعدی ( 3 ): ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را
نوشته شده در سه شنبه 13 ارديبهشت 1390
بازدید : 472
نویسنده : پرویز طهماسبی
ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را اول پدر پیر خورد رطل دمادم تا مست نباشی نبری بار غم یار ای روی تو آرام دل خلق جهانی در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل زین دست که دیدار تو دل می​برد از دست یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح وان گه که به تیرم زنی اول خبرم ده سعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیدست ور نیز جراحت به دوا باز هم آید                  
یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را تا مدعیان هیچ نگویند جوان را آری شتر مست کشد بار گران را بی روی تو شاید که نبینند جهان را حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را شهد لب شیرین تو زنبورمیان را ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را کز شادی وصل تو فرامش کند آن را از جای جراحت نتوان برد نشان را

:: موضوعات مرتبط: سعدی , ,
:: برچسب‌ها: سعدی , غزلیات , شعر و ادب , شعرا , ایرانی , ,



غزلیات سعدی (2 ) : کمان سخت که داد آن لطیف بازو را
نوشته شده در سه شنبه 13 ارديبهشت 1390
بازدید : 565
نویسنده : پرویز طهماسبی

کمان سخت که داد آن لطیف بازو را هزار صید دلت پیش تیر بازآید تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجی دیار هند و اقالیم ترک بسپارند مغان که خدمت بت می​کنند در فرخار حصار قلعه باغی به منجنیق مده مرا که عزلت عنقا گرفتمی همه عمر لبت بدیدم و لعلم بیوفتاد از چشم بهای روی تو بازار ماه و خور بشکست به رنج بردن بیهوده گنج نتوان برد به عشق روی نکو دل کسی دهد سعدی                  
که تیر غمزه تمامست صید آهو را بدین صفت که تو داری کمان ابرو را که روز معرکه بر خود زره کنی مو را چو چشم ترک تو بینند و زلف هندو را ندیده​اند مگر دلبران بت رو را به بام قصر برافکن کمند گیسو را چنان اسیر گرفتی که باز تیهو را سخن بگفتی و قیمت برفت لولو را چنان که معجز موسی طلسم جادو را که بخت راست فضیلت نه زور بازو را که احتمال کند خوی زشت نیکو را


:: موضوعات مرتبط: سعدی , ,
:: برچسب‌ها: سعدی , غزلیات , شعر و ادب , شعرا , ایرانی , ,



غزلیات سعدی (1) : لاابالی چه کند دفتر دانایی را
نوشته شده در سه شنبه 13 ارديبهشت 1390
بازدید : 452
نویسنده : پرویز طهماسبی
لاابالی چه کند دفتر دانایی را آب را قول تو با آتش اگر جمع کند دیده را فایده آنست که دلبر بیند عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوست همه دانند که من سبزه خط دارم دوست من همان روز دل و صبر به یغما دادم سرو بگذار که قدی و قیامی دارد گر برانی نرود ور برود بازآید بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس سعدیا نوبتی امشب دهل صبح نکوفت                  
طاقت وعظ نباشد سر سودایی را نتواند که کند عشق و شکیبایی را ور نبیند چه بود فایده بینایی را یا غم دوست خورد یا غم رسوایی را نه چو دیگر حیوان سبزه صحرایی را که مقید شدم آن دلبر یغمایی را گو ببین آمدن و رفتن رعنایی را ناگزیرست مگس دکه حلوایی را حد همینست سخندانی و زیبایی را یا مگر روز نباشد شب تنهایی را

:: موضوعات مرتبط: سعدی , ,
:: برچسب‌ها: سعدی , غزلیات , شعر و ادب , شعرا , ایرانی , ,



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد