|
|
نوشته شده در سه شنبه 31 خرداد 1390
بازدید : 418
نویسنده : پرویز طهماسبی
|
|
هشدار جدی به عمره گزاران/ 20درصد پارچههای عربستان سرطانزا هستند
به گزارش سرویس اجتماعی برنا، بنا بر اظهارات صریح معاون یک مقام گمرک عربستان سعودی 20درصد پارچه ها و البسه وارداتی به این کشور سرطان زا است، این امر لزوم هوشیاری هر چه بیشتر حجاج و عمره گزاران کشورمان را می طلبد که معمولا علاقه و اشتیاق خاصی برای خرید پارچه و لباس از عربستان سعودی به هنگام سفر عمره یا حج از خود نشان می دهند. ...
:: موضوعات مرتبط:
اجتماعی ,
سیاسی ,
مطالب دیگر ,
,
:: برچسبها:
هشدار جدی به عمره گزاران/ 20درصد پارچههای عربستان سرطانزا هستند ,
نوشته شده در دو شنبه 30 خرداد 1390
بازدید : 442
نویسنده : پرویز طهماسبی
|
|
نوشته شده در چهار شنبه 18 خرداد 1390
بازدید : 367
نویسنده : پرویز طهماسبی
|
|
خدا را شکر...
خدا را شکر که تمام شب صدای خرخر شوهرم را می شنوم . این یعنی او زنده و سالم در کنار من خوابیده است.
خدا را شکر که دختر نوجوانم همیشه از شستن ظرفها شاکی است.این یعنی او در خانه است و در خیابانها پرسه نمی زند.
خدا را شکر که مالیات می پردازم این یعنی شغل و در آمدی دارم و بیکار نیستم. ..
:: موضوعات مرتبط:
داستانهای کوتاه ,
,
:: برچسبها:
داستان کوتاه » خدا را شکر ,
,
,
,
نوشته شده در چهار شنبه 18 خرداد 1390
بازدید : 378
نویسنده : پرویز طهماسبی
|
|
هوس هاي مورچه اي
يک مورچه در پي جمع کردن دانه هاي جو از راهي مي گذشت و نزديک کندوي عسل رسيد. از بوي عسل دهانش آب افتاد ولي کند و بر بالاي سنگي قرار داشت و هر چه سعي کرد از ديواره سنگي بالا رود و به کندو برسد نشد. دست و پايش ليز
مي خورد و مي افتاد.
هوس عسل او را به صدا درآورد و فرياد زد:«اي مردم، من عسل مي خواهم، اگر يک جوانمرد پيدا شود و مرا به کندوي عسل برساند يک «جور» به او پاداش
مي دهم.»....
:: موضوعات مرتبط:
داستانهای کهن پارسی ,
,
:: برچسبها:
داستانهای کهن پارسی » هوس هاي مورچه اي ,
نوشته شده در چهار شنبه 18 خرداد 1390
بازدید : 375
نویسنده : پرویز طهماسبی
|
|
هم راز هم باشیم ..
در یک دهکده ای دور افتاده دو تا دوست زندگی می کردند. یکی از اونها جانسون و دیگری پیتر بود. این دو تا از کودکی با هم بزرگ شده بودند. آنقدر این دو دوست رابطه خوبی با هم داشتند که نصف اهالی دهکده فکر میکردند که ِاین دو نفر با هم برادرند. با این حال که هیچ شباهتی به هم نداشتند. اما این حرف اهالی نشان از اوج محبتی بود که بین این دو نفر وجود داشت. همیشه پیتر و جانسون راز دلشون رو به همدیگه میگفتند و ...
:: موضوعات مرتبط:
داستانهای کوتاه ,
,
:: برچسبها:
داستان کوتاه » هم راز هم باشیم ,
نوشته شده در چهار شنبه 18 خرداد 1390
بازدید : 397
نویسنده : پرویز طهماسبی
|
|
خوردن ویتامین دی به شما کمک می کند تا در دوران پیری چشمانی سالم داشته باشید.
به گزارش سرویس دانش و فناوری برنا، بیماری دژنراسیون ماکولا (AMD or ARMD) شایع ترین علت کوری در جهان است. در این بیماری ماکولا یا لکه زرد تخریب می شود. ماکولا قسمت حساس به نور شبکیه و مسوول دید مستقیم و واضح است که برای کارهای دقیق مثل خواندن و رانندگی لازم است.
به گزارش ایندیپندنت، افزایش جذب ویتامین دی، ریسک بیماری دژنراسیون ماکولا را به طور موثری کم می کند. مطالعات جدید بر روی زنان مسن بین 50 تا 75 سال نشان داده کسانی که بالاترین جذب ویتامین را دارند 60 درصد کمتر از کسانی که جذب بالایی از ویتامین دی ندارند به بیماری های دژنراسیون ماکولا مبتلا می شوند....
ادامه
:: موضوعات مرتبط:
اجتماعی ,
بهداشت و تغذیه ,
,
:: برچسبها:
قدرت بیناییتان را با مصرف ویتامین دی بیمه کن ,
نوشته شده در چهار شنبه 18 خرداد 1390
بازدید : 380
نویسنده : پرویز طهماسبی
|
|
کدام مستحق تریم؟
شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت …
پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه … میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش … هم اسراف نمیشد هم ....
بچه هاش شاد میشدن …
:: موضوعات مرتبط:
داستانهای کوتاه ,
,
:: برچسبها:
داستان کوتاه » کدام مستحق تریم؟ ,
نوشته شده در چهار شنبه 18 خرداد 1390
بازدید : 874
نویسنده : پرویز طهماسبی
|
|
ارزش ملک و سلطنت
روزی بهلول بر هارونالرشید وارد شد.
خلیفه گفت: مرا پندی بده!
بهلول پرسید: اگر در بیابانی بیآب، تشنهگی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعهای آب که عطش تو را فرو نشاند چه میدهی؟
گفت:...
:: موضوعات مرتبط:
داستانهای کوتاه ,
,
:: برچسبها:
داستان کوتاه » ارزش ملک و سلطنت ,
نوشته شده در چهار شنبه 18 خرداد 1390
بازدید : 351
نویسنده : پرویز طهماسبی
|
|
کلاغ و کبوتر
يکي بود يکي نبود غير از خدا هيچکس نبود.
يک روز کبوتري به جوجه خود پرواز ياد مي داد و نزديک درختي رسيدند و بر شاخه اي نشستند تا بعد از رفع خستگي بروند.
روي شاخه پايين تر يک لانه خالي بود. جوجه کبوتر پريد روي ديواره لانه و گفت: «چه جاي خوبي است، خانه اي روي درخت سبز.»
آشيانه مال يک کلاغ بود که آن را رها کرده بود و رفته بود و از اتفاق آن روز از آنجا مي گذشت. همينکه جوجه کبوتر را در آنجا ديد آمد جلو و قارقار فرياد کشيد که «اي مرغ خيره سر، چرا در لانه من نشسته اي و از کي اجازه گرفته اي؟»
کبوتر گفت:«اجازه نگرفته ايم به لانه هم کاري نداريم، من داشتم به جوجه ام پرواز ياد مي دادم و او خسته شده بود، چند دقيقه اينجا نشستيم و اگر به خاطر اين بچه نبود اصلا روي درخت نمي نشستيم. ما مرغ درخت نشين نيستيم، حالا هم داريم مي رويم، بيخودي هم داد و فرياد نکن.» ...
:: موضوعات مرتبط:
داستانهای کهن پارسی ,
,
:: برچسبها:
داستانهای کهن پارسی » کلاغ و کبوتر ,
نوشته شده در چهار شنبه 18 خرداد 1390
بازدید : 388
نویسنده : پرویز طهماسبی
|
|
در روزگاران قدیم مردی بود که هرگز دروغ نمی گفت و ندیم حضرت سلیمان بود و یک عمر به راستی و درستی در دستگاه حضرت سلیمان کار کرده بود و پیر شده بود و خاطرش خیلی عزیز بود .
یک روز حضرت سلیمان به او گفت :« برای قدرشناسی از خوبیهای تو می خواهم یک خوبی در حق تو بکنم ولی باید چیزی از من بخواهی . تا فردا فکر کن و یک خواهش از من بکن تا تو را به یکی از آرزوهایت برسانم ؟»
پیرمرد پرسید : چگونه خواهشی باشد ؟
سلیمان گفت : برای کسی دیگر ضرری نداشته باشد هرچه می خواهد باشد ...
:: موضوعات مرتبط:
داستانهای کهن پارسی ,
,
:: برچسبها:
داستانهای کهن پارسی » زبان خروس ,
|
|
|